اگر هدفت را با تمام وجود بخواهي - نه اينكه فقط شعار دهي - و براي رسيدن به آن دست به كار شوي، مطمئنا به آن خواهي رسيد.
اگر قرار است كاري را انجام دهي هيچ دليلي براي انجام ندادن يا حتي درست انجام ندادن آن نيست. براي خودتان رسالت در نظر بگيريد و عذر نياوريد. به ياد داشته باشيد هيچ عذري قابل قبول نيست.
شاید اگر کسی شرایط او را داشت؛ از درس خواندن ناامید میشد و اصلا به قبولی در دانشگاه فکر نمیکرد. شرایطی مانند دور بودن از درس و تحصیل برای چند سال و یا زمان کم باقی مانده تا روز برگزاری کنکور؛ اما هیچ یک از این موارد نتوانست مانع تلاش مسعود جلیلی آذر خیاو شود و او را از رسیدن به هدف بازدارد. او مانند قصهگويي قهار، تكتك ماجراهاي ريز و درشت زندگياش را بیان کرد و داستان زندگیاش را اين چنين شروع كرد:
متولد 1353 هستم. شايد به خاطر شغل كتابفروشي پدرم بود كه از بچگي با كتاب و كتابخواني انس و الفت داشتم. از بچه درسخوانهاي دبيرستان بودم كه از بد حادثه سال آخر دچار مشكلاتي شدم كه به شدت روي درسم تاثير گذاشت. سال 1371 ديپلم رياضي گرفتم و سال بعد درست وقتي كه دوستانم وارد دانشگاه شدند، من به خدمت سربازي رفتم. در دوران خدمت با شخصي نظامي و فارغالتحصيل رشتهی حقوق آشنا شدم كه اين آشنايي نه فقط با آن شخص؛ بلكه با رشتهی حقوق، چرايي دانستن و فهميدن آن بود و اين چنين بذر علاقه به حقوق در دلم كاشته شد.
در آن زمان برخي از دانشگاههاي تازه تاسيس اقدام به پذيرش دانشجو بدون كنكور ميكردند كه من هم بعد از پايان سربازي با ارائه كارنامهام به عنوان دانشجوي رشتهی نرمافزار كامپيوتر در يكي از آن دانشگاهها پذيرفته شدم و با اين حال كه فضاي دانشگاه را بيشتر نمرهمدار ميديدم تا علممدار، يكي، دو ترم در آنجا به تحصيل پرداختم تا اينكه بعد از مدتي وزارت علوم اين دانشگاهها را غيرقانوني اعلام كرد و من به دانشگاه آزاد تهران شمال منتقل شدم كه اين بار به دليل عدم رضايت از رشته و دانشگاهم از ادامه تحصيل انصراف دادم.
همان موقع بود كه با خودم گفتم موفقيت فقط در دانشگاه نيست و اگر روزي دوباره بخواهم درس بخوانم، حتما به يك دانشگاه درجه يك خارجي ميروم. مسلما لازمه اين كار داشتن اوضاع خوب اقتصادي بود. پس وارد بازار كار شدم و به فكر پيدا كردن راههاي خلاقانه و درآمدزا افتادم. ناگفته نماند در تمام اين مدت همواره مطالعه داشتم. ديري نپاييد كه منحني صعودي پيشرفتم به يكباره نزولي شد و تقريبا همهی دار و ندارم را از دست دادم. فكر ميكنم سال 85 بود كه درگير دو پرونده حقوقي شدم و همپاي وكيلم قضيه را دنبال كردم. با اين اتفاق بذري كه سالها قبل در دلم كاشته شده بود، سر از خاك برآورد. در همين گير و دار حل و فصل مسائل حقوقي، با يكي از اساتيد دانشگاه علامه طباطبايي آشنا شدم. ايشان وقتي سماجت و علاقهام را به رشتهی حقوق ديد، مرا تشويق به تحصيل در اين رشته كرد.
تقريبا آذرماه سال گذشته بود كه دوستم محمود كه حالا دكتر شده است؛ پيشنهاد كرد با توجه به اينكه شناخت خوبي نسبت به رشتهی حقوق دارم، اين رشته را به صورت آكادميك ادامه داده و مدركش را بگيرم. به پيشنهادش فكر كردم. بعد از كمي ترديد، بالاخره تصميم خودم را گرفتم. ميخواستم رشتهی حقوق دانشگاه تهران قبول شوم. با توجه به زمان محدودي كه تا كنكور باقي مانده بود، نياز به برنامهريزي دقيقي داشتم به همين خاطر سراغ يك مشاور رفتم. مشاور وقتي از شرايط، رشته و دانشگاه مورد علاقهام آگاه شد به من گفت: «تقريبا امر محالي است» - البته اين ديدگاه اطرافيانم هم بود، حرفهايم را هذيان ميپنداشتند: « آخه، درس خواندن! آن هم در اين سن و سال؟! ... » - گفتم: شما فرض كنيد از پس اين كار برميآيم. خلاصه با اين قول كه حتما ميخوانم و تمام تلاشم را ميكنم، براي تهيه كتابها و منابع كنكور راهنماييام كرد.
كتابها را خريدم؛ ولي چون هنوز خودم هم، خودم را باور نداشتم، فقط هر از گاهي كتابها را ورق ميزدم و سرسري نگاهي به آنها ميانداختم. راستش را بخواهيد وقتي تعداد زياد كتابها و زمان محدود باقي مانده تا كنكور را كه با هيچ منطقي جور در نميآمدند، در نظرم مجسم ميكردم؛ بيخيال درس خواندن و دانشگاه رفتن ميشدم. از يك طرف هم ميترسيدم جلوي دوستان و خانواده سرشكسته شوم.
سرتان را درد نياورم، بالاخره از اول بهمنماه با حمايتها و تشويقهاي خانواده و دوستان به خصوص محمود، عزمم را جزم كرده و و به طور جدي شروع به مطالعه كردم. چون وقت زيادي نداشتم؛ خيلي فشرده درس ميخواندم كه اين حجم زياد برنامه باعث خستگيام ميشد؛ به طوري كه گاهی اوقات كلا درس را كنار ميگذاشتم، ولي دوباره به خودم ميگفتم: «پسر! اين همه خواندي حالا ميخواي...» پس دوباره شروع ميكردم. در واقع اين هدفم بود كه خستگيام را برطرف ميكرد و دوباره مرا سر برنامه و كتابهايم باز ميگرداند. شايد دانستن اين نكته جالب باشد كه همه دانشآموزان ميدانند چه چيزي نميخواهند؛ ولي كم هستند افرادي كه بدانند چه چيزي را ميخواهند و براي رسيدن به آن تلاش كنند كه من خوب ميدانستم دنبال چه هستم.
برنامهام حدودا از 8/30 صبح شروع ميشد و تا 12 شب ادامه داشت. البته بين مطالعاتم، استراحت هم ميكردم. سالهاست بهترين تفريحم ورزش است - هم باعث شادابي است و هم از استرسم ميكاهد - ميتوان گفت به طور متوسط 8 ساعت در روز مطالعهی مفيد داشتم. از آنجا كه انگار همه چيز ميخواست مرا از ادامه راه نااميد كند، درست شب چهارشنبه سوري مريض شدم، طوري كه حتي 15 روز فروردين را هم در بستر گذراندم. فكر ميكردم نه فقط دوران طلايي عيد؛ بلكه كنكور را نيز از دست دادهام. اوايل اميد و انگيزهام را بر باد رفته ميديدم؛ ولي مثل هميشه جاذبهی هدفم باعث شد هر چند بيرمق، ولي ادامه دهم. با خودم ميگفتم دو صفحه هم دو صفحه است. پس چون اصل كتابهاي دين و زندگي را نتوانسته بودم تهيه كنم، شروع به مطالعه كتاب دين و زندگي گاج كردم و جالب اينجاست كه توانستم اين كتاب و كتاب روانشناسي را در همان دورهی بيماري كامل بخوانم.
دوستم كه حالا ديگر براي خودش مشاوري به حساب ميآيد، بحث شركت در آزمونهاي آزمايشي را پيش كشيد. من هم براي اينكه ضمن آشنايي با شرايط آزمون؛ به ارزيابي سطح علمي خودم بپردازم؛ از اين موضوع استقبال كردم و در بين موسساتي كه اقدام به برگزاري آزمون ميكردند، گاج را انتخاب كردم. با ديدن سطح سوالات و دقتي كه در طرح آنها لحاظ شده بود؛ بيش از پيش به درستي انتخابم يقين يافتم. فضاي آزمون، جلسهی كنكور واقعي را برايم تداعي ميكرد و مرا از اضطراب و ترس ناشي از عدم بازيابي به موقع اطلاعاتي كه با اين زحمت بهدست آورده بودم، نجات ميداد. بالاخره موعد مقرر فرا رسيد و در نخستين آزمون جامع شركت كردم.
|
تا قبل از آن، تصوير مبهمي از خودم داشتم و ميخواستم خودم را محك بزنم. نتيجهی آزمون و كسب رتبه 103 كشوري نشان داد ارزيابيهايم چندان هم دور از واقعيت نبوده است. انگار بار بزرگي را از روي دوشم برداشتند. بعد از آزمون؛ نوبت به تحليل دقيق آن توسط من و محمود رسيد. در واقع بررسي آزمون برايم چراغ راه بود تا بدانم چه ميخواهم و با شناخت نقاط ضعفم؛ براي آينده برنامهريزي كنم. با اين كار مطالعاتم كاربرديتر شد. بنابراين بعد از مطالعهی مفهومي دروس و حل تمرينهاي مختلف، آنقدر تست زدم كه سوال نخواندهاي باقي نماند؛ به طوری که بعد از كنكور خودم از حجم اوراقي كه در آن تست زده بودم تعجب كردم. تركيب آزمونهاي آزمايشي و كنكورهاي سالهاي قبل باعث شد به خوبي تيپ سوالات را بشناسم و کاهش رتبهام در آزمون بعد، موجب حلاوت و شيريني تلخيها و سختيهايي بود كه تا آن زمان متحمل شده بودم و كار بيشتر را برايم لذتبخشتر كرد. |
تا آن زمان درسها را اينطوري خوانده بودم:
در درس ادبيات فقط خود كتاب را خوانده و بيشتر روي تستهاي تركيبي كنكور سراسري كار كردم كه در كنكور دانشگاه آزاد سوالات ادبيات عمومي را 83 درصد و سوالات ادبيات اختصاصي را 73 درصد زدم.
در درس عربي نه تنها كل كتابهاي درسي را خوانده بودم؛ بلكه خط به خط درسها را تجزيه و تركيب كرده و همه لغاتش را به خاطر سپرده بودم؛ طوري كه با ديدن يك كلمه از آن دقيقا ميدانستم آن كلمه از كدام كتاب و حتي كدام صفحهاش آمده است. در كنكور سراسري عربي عمومي را 51 درصد و عربی اختصاصي را 73 درصد زدم و توانستم به 94 درصد سوالات عربی عمومي و 100 درصد سوالات عربی اختصاصي كنكور آزاد پاسخ دهم.
منبع اصليام براي فلسفه و منطق كتابهای درسيشان بود؛ طوريكه 15 بار كلمه به كلمه آنها را خوانده و درسنامههاي كتاب ميكروطبقهبندي منطق را چندين مرتبه مرور كردم تا موفق شدم اين درس را در كنكور سراسري 94 و در كنكور آزاد 100 درصد بزنم. جالب است بدانيد تا قبل از تهيهی كتابها اصلا نميدانستم فلسفه و منطق چيست و هيچ پيشزمينهاي از اين دو درس نداشتم؛ ولي چون قبولي در رشتهی حقوق مستلزم آن بود كه فلسفه و منطق را با درصدهاي بالايي بزنم؛ هر طور شده بايد آنها را ميخواندم كه البته اين كار را هم كردم.
از قبل اوضاع زبان انگليسيام - در حد ترجمهی كتاب - خوب بود و خيلي دوست داشتم وقتي را هم به اين درس اختصاص دهم، ولي فرصت نشد و در عين ناباوري با درصد 60 زبان؛ در كارنامهی سراسري و 78 در كارنامهی آزاد مواجه شدم.
رياضي را فقط از روي كتاب ميكروطبقهبندي گاج خواندم و توانستم آن را 78 درصد بزنم. روانشناسي را هم از روي خلاصههايي كه داشتم مطالعه ميكردم.
در درس اقتصاد؛ اول كتاب را خواندم؛ بعد خلاصهبرداري كردم و تستهاي گاج را زدم. يادم هست 4 بار كتاب را مرور كردم.
دوران جمعبندي به زدن تستهاي كتابهاي گاج و كنكورهاي مختلف گذشت. هفتهی آخر، هفتهی پر استرسي بود؛ به حدی که محمود مجبور شد به خانهام بيايد. انگار تازه به خودم آمده و فهميده بودم برخي از درسها مانند تاريخ و جغرافيا را اصلا نخواندهام. از اضطراب داشتم قالب تهي ميكردم. خوب شد محمود بود تا به من دلگرمي دهد و براي دقيقه به دقيقهام برنامهريزي كند. پس با آرامش به مرور دروسي كه يكي، دو هفته پيش خوانده بودم، پرداختم. كتابهاي جامعهشناسي و علوم اجتماعي را كه تا آن لحظه نگاهشان هم نکرده بودم؛ به صورت فشرده خواندم و بعد تستهاي ميكروطبقهبندي را زدم و حدودا توانستم آن را در كنكورهاي آزاد و سراسري 77 درصد بزنم.
تصور كنيد در حصاري از كتاب نشسته بودم. فقط 6 ساعت ميخوابيدم و 18 ساعت واقعا درس ميخواندم. خيلي دلم ميخواست حداقل روز آخر را به خودم استراحت بدهم؛ ولي آن روز را هم تا ساعت 8 شب به مرور فلسفه و منطق پرداختم كه البته خيلي موثر بود. به موفقيتم ايمان داشتم. محمود رفت و من هم به خانهی يكي از اقوام كه نزديك محل برگزاري آزمون بود، رفتم. آن شب خوب خوابيدم و فردا مصمم سر جلسه حاضر شدم. از وجنات بيشتر افرادي كه براي آزمون آمده بودند، ميشد فهميد آنها هم مثل من سالها از درس و بحث دور بودهاند و حالا آمدهاند كنكور دهند. آنجا هيچ شباهتي به حوزهی كنكور نداشت. حتي يكي از شركتكنندگان داشت پاسخنامهاش را با خودكار پر ميكرد و من مدادي به او دادم. خلاصه، چشمتان روز بد نبيند، هنوز 10 دقيقه از آزمون نگذشته بود كه اين به اصطلاح داوطلبان ورود به دانشگاه؛ شروع به صحبت با يكديگر كردند.
جالب اينجاست كه مراقبان كنكور نيز همرنگ جماعت شدند، شوخي ميكردند و حتي جوك هم ميگفتند! ... باز هم از بد ماجرا صندلي من درست كنار پنجره بود و كمي آن طرفتر عمليات ساختماني انجام ميشد. چند لحظه هاج و واج مانده بودم. آنقدر شلوغ بود كه هر چه مراقب را صدا ميزدم، صدايم را نميشنيد. تا اينكه بعد از چند بار صدا زدن متوجه من شد و گفت: « چيزي لازم داري؟» گفتم: «خودتان كه ساكت نميشويد؛ لااقل بگوييد صداي دلر كاري را قطع كنند». وقتي در جوابم گفت: «آقا، خانه خودش است. ما چه ميتوانيم بگوييم؟» فقط حسرت وقتي را كه تلف كرده بودم، خوردم.
در آن هياهو صداي تپشهاي تند قلبم را ميشنيدم. اضطراب به شدت سرعتم را پايين آورده بود؛ تا حدي كه مثلا اگر در شرايط عادي 3 تست را در دو دقيقه ميزدم؛ به خاطر شرايط بد حوزه، همان تعداد تست را در 6 دقيقه پاسخ ميدادم؛ ولي ميخواستم با چنگ و دندان از همهی آنچه كه برايش جنگيده بودم، حفاظت كنم. تنها اتفاق خوب آن روز اين بود كه 40 دقيقه مانده به اتمام كنكور اعلام كردند هر كس بخواهد ميتواند برود و من توانستم با آرامش به خيلي از سوالات پاسخ دهم. از جلسه كه بيرون آمدم؛ خيلي ناراحت بودم و به خودم قول دادم هر طور شده، كنكور آزاد را از دست ندهم. هفتهی بين كنكور سراسري و آزاد مانند هفتهی قبل از كنكور سراسري گذشت. انگار تاريخ دوباره تكرار شده بود؛ من و محمود و برنامهاي فشرده ... .
بالاخره انتظار به سر رسيد و نتايج كنكور آمد. رتبهام 243 شده بود و در رشته حقوق دانشگاه شهيد بهشتي قبول شدم. حالا تصميم دارم تا مقطع دكترا درسم را ادامه دهم. همكلاسيهاي الان دانشگاه، مرا به ياد گروه دوستان دبيرستانيام مياندازند؛ البته با كمي تفاوت سني!!!
واقعیت این است که اگر هدفت را با تمام وجود بخواهي - نه اينكه فقط شعار دهي - و براي رسيدن به آن دست به كار شوي، مطمئنا به آن خواهي رسيد. اگر قرار است كاري را انجام دهي هيچ دليلي براي انجام ندادن يا حتي درست انجام ندادن آن نيست. براي خودتان رسالت در نظر بگيريد و عذر نياوريد. به ياد داشته باشيد هيچ عذري قابل قبول نيست.
منبع : مجلهی نیمکت
برای نمایش این مطلب لطفا عضو شوید و در صورتی که قبلا عضو شدید از وارد شوید