بیرون
خبری نیست ، سال هاست که آدرس را به تو اشتباه داده اند . تقویم توجهات به بیرون و
درون خود را نگاه کن ، چند درصد مواقع میشه که برای تایید گرفتن از دیگران کمک
بگیری و چند درصد مواقع میشه که از خودت ؟
اگر تو فردیت خودت رو از دست بدی اون وقت هست که فکر می کنی زندگی مسابقه ایست که با شلیک تپانچه نگاه و کلام دیگران باید بایستی یا بدوی . خودت رو از اعماق قلب خود تنظیم کن ، اینهمه پای نظر دیگران رو وسط نکش و از قلب و روح و فکر خودت دستور بگیر و نه از حب و بغض دیگران . وقتی دیگران تو رو در بوته اتقاد قرار می دهند از درون با یک صدای رسا بگو : " بشین و تماشام کن " و از برون با عملکرد فوق العاده و پیوسته به سمت اهداف ات برو . همه سعی و تلاش ات رو بکن تا زمانی که می تونی از خودت راضی باشی و همیشه و در همه حال به خودت احترام بگذار ، چونکه به هر جایی که برسی از خودت و از همین دو پای کوچک ات هست . امید و خواستن رو همچون ضربان قلب در رگ هایت احساس کن و اجازه بده تا حس میدواری و طراوت همیشه در تو زنده و جاودانه باشد . همه و همه و مهم امسال دست به دست هم می دهیم تا بهترین ها رو برای خودت بسازی و تا آخر عمر این سال جادویی رو از یادت بیرون نبری . شرط اینکه بتونی هر روز تصویر آیینه وار تک تک سلول های بدنت و بند بند وجودت رو غوطه ور در نشاط و هیجان مثبت و امیدوار به آینده رو ببینی اینه که سعی کنی متفاوت از بقیه باشی . تفاوت نه از جنس تقلید دیگران ؛ بلکه از جنس توانایی ها و استعدادهای خودت که انشالله سوخت و انرژی هر روزت رو تامین کنه و در مسیر درست بتونه همه جانبه به سمت هدف ات بره . مطلب زیر ارسالی یکی از دانش آموزانم رو بخون تا منظورم رو بهتر بفهمی
هیچوقت یادم نمیره روزی رو که ازساعت 6صبح از خواب بیدارشدم وبکوب تا ساعت 30/3 شب درس خوندم ودرس خوندم و درس خوندم...نه از روی اجبار نه از روی رقابت وحسادت ..نه...خوندم بخاطر عشقی ک داشتم ..بخاطر هدفی ک میدونستم هیچوقت تغییرش نمیدم..بخاطرچیزی ک میدونستم ارزش داره ..شاید بنظر خیلی ها سخته باشه چیزی حدود 20 ساعت خوندن در روز ...ولی باور کنید سخت نبود حداقل برای منی ک لحظه ب لحظه بخودم وبه کاری ک داشتم انجام میدادم افتخارمیکردم،وخداروشکر میکردم بابت فرصتی ک بمن داده بود ک بتونم راه زندگیمو خودم انتخاب کنم...ساعت 35/3 شب بود ک از فرط بی خوابی ضعیف شده بودم..کم کم حالم بد شدو از حال رفتم ،حس کردم دیگه نمیکشم ..بخودم گفتم خوب الان بهترین کار اینه ک بخوابم ک صبح بازم مثل همیشه از خواب بیدارشم وبخونم ولی بخاطر مطالعه ی زیادروز قبل، صبح که بیدارشدم حالم خیلی بد شده بود طوریکه نشستن واسم مشکل بود،فقط باید توی تختم استراحت میکردم،ولی باخودم فکر کردم اگه قرارباشه نخونم حالم بدتر میشه چون من آدمی بودم ک حتی برای ضروری ترین کارهام هم حاضر نبودم از درس خوندنم جدابشم..این شد ک از مامانم خواستم تموم برنامه ی اون روزمو برام بیاره کنارتختم...بااون حال بدی ک داشتم بازم کم نیاوردم..اون روز فکرمیکنم حدود12 ساعت مطالعه کردم...درسته که نتونستم به کل برنامم برسم ولی آخرشب خیلی خوشحال بودم ک تونسته بودم با وجود همه ی مشکلاتم ،تموم کاری که از دستم برمیومد رو انجام بدم.حسی ک اون شب بمن دست داد اصلا قابل توصیف نیست وتا کسی اونو تجربه نکنه نمیتونه متوجه بشه...
ی روزایی بود که بخاطر سرماخوردگی باید میرفتم و آمپول میزدم ولی نمی رفتم فقط وفقط بخاطر اون عشقی ک داشتم ..ی روزایی رو داشتم ک خونواده ب اصرار از من میخواستن ک باهاشون برم بیرون ولی من لپ تاپمو باخودم میبردم و توی ماشین درس میخوندم،اون روزا ی کسایی بودن ک توی خیابون منو به همدیگه نشون میدادن وازکنارم ردمیشدن ومیگفتن تو دیگه کی هستی ک توی ماشین هم بی خیال نمیشی...تموم اینا برام لذت بخش بود ،چون میدونستم این کارا رو گروه کمی از بچه ها انجام میدن ومن خوشحال بودم ک جز این گروه اقلیت هستم....همه ی این کارا به ی عشق و ی هدف بزرگ نیاز داره...باید ی خواسته بزرگ وجود داشته باشه اونقدر بزرگ که همه ی لذت ها وهمه ی تفریحات در برابرش ناچیز باشه..باید اونقدرعطش درس خوندن رو داشته باشی ک هیچی بجز کتابات نتونه سیرابت کنه...
یک سال ...یک سال مدت کمی نیست..من توی این یک سال خیلی کارا کردم..خیلی وقت ها بود ک برخلاف تلاشی ک میکردم نتیجه دلخواهمو نمیگرفتم...خسته میشدم ولی هیچوقت پیش نیومد ک باخودم فکر کنم که دیگه نمیخوام بخونم...اتفاقا برعکس با کمک استادم بیشتر میخوندم وانگیزه هام بیشتر میشد..حریص تر میشدم ک بیشتر وبیشتر بخونم....
من ی چیز رو توی ذهنم مدام تکرار میکردم ک فکر میکنم همین باعث میشد ک لحظه هامو "کمتر" از دست بدم...اینکه زمان برای همه ی انسان های کره زمین ی فرصت یکسان هست ولی همه ی ما بااون به ی شکل برخوردنمیکنیم...بخودم میگفتم باید کسی باشم ک از تموم فرصتی ک در اختیار منه بهترین استفاده رو کنم ونذارم کسی بهتر از من عمل کنه ...
من دلم نمیخواد بیشترازاین وارد جزئیات بشم...فقط چندتا چیزی ک خودم تجربه کردم رو میگم...
هر شخصی توی زندگیش باید ی هدف بزرگ داشته باشه ک این هدف ب زندگیش معنا بده و چه قشنگه ک این هدف بزرگ درس خوندن باشه..اونوقته ک حس میکنه چقدر زندگی قشنگه باتموم سختی هاش..چقدر تلاش کردن و کم خوابی وگذشتن از خوشی هایی ک بعدا هم میشه بهشون رسید، آسونه...اون موقع ست ک میبینه داره بکوب میخونه ولی اصلا احساس خستگی نمیکنه...احساس میکنه ک خدا داره نگاش میکنه و ب وجودش افتخار میکنه....وقتی ک ی هدف داشته باشه و هرروز با عشق نزدیک تر شدن ب اون هدف تلاش کنه و روزش رو به شب برسونه،شب ک شد خداروشکر میکنه ک تونست ی روز دیگه برای هدفش تلاش کنه وبجنگه...حس میکنه ک لحظه ب لحظه ی زندگیش ی موهبت از طرف خداست ک باید ازش بهترین استفاده ها رو بکنه ..ی جوری از ثانیه هاش استفاده میکنه ک جایی برای افسوس باقی نمیمونه ...همچین شخصی برای خودش ضرب العجل قرار میده ...وباخودش عهد میبنده که در لحظه بهترین باشه وبهترین کاری رو که از دستش برمیاد،انجام بده ...با خودش عهد می بنده ک تا رسیدن ب هدفش دست از تلاش برنداره...این فرد کم کم ب جایی میرسه ک فقط بادرس خوندن وباکتاباش آرامش پیدامیکنه ...این شخص به قول هایی ک بخودش میده پایبنده ...همچین شخصی میدونه هیچ رازی برای موفقیت وجو نداره؛موفقیت برای همه ی انسان ها هست؛میدونه وقتی میتونه شرایط و زندگیش رو بهتر کنه که خودش بهتر بشه؛میدونه ک برای رسیدن ب موفقیت وپیروزی باید اقدام کنه باید وارد میدون عمل بشه ...
یک سال فرصت خیلی خوبیه برای کسیکه میخواد خودش رو نشون بده وبخودش ثابت کنه ک میتونه ...ک مرد این میدون هست.. ک غیرممکن وجود نداره..
.
اکنون زمان زندگیست، تاخیر را بــاور نکن
حرف از هیاهو کم بزن از آشتیها دم بزن
از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را بــاور نکن
خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان
تو شاهکار خالقی، تحقیر را بــاور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز میخواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست تقدیر را بــاور نکن
تصویر اگر زیبا نبود، نقّاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن، تصویر را بــاور نکن
خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو، زنجیر را بــاور نکن
مشاوره تلفنی (تک جلسه ای و ماهانه) شهرستانی ها
با ارسال پیامک به : 09358960503