شاید تصورش برای خود آقای افشار هم سخت بود که چقدر زود خیلی ها از حال ایشون باخبر بشن و خودشون رو به هر ترتیبی که هست برسونن و بیان بیمارستان. از هیات علمی دانشگاه گرفته تا هم کلاسی و دوست سابق شون که سفر هوایی خودش رو کنسل کرده و یکی از شاگرداشون که با شوهر و بچه اش از شهرستان اومده بودن تا ایشون رو ببینن . جالب اینجا بود که خیلی از اون آدم ها رو هم استاد به اسم و چهره دقیق نمی شناخت . تعداد زیادی از کنکوری های 91 که در فرهنگسرا ایشون براشون انتخاب رشته رایگان انجام داده بودن هم جز ملاقاتی های بیمارستان بودن. پرستارها حریف جمعیت نمیشدن و درآخر خودشون مجبور شدن یک اتاق جداگانه به ما بدن . دیگه هر کسی با گل وارد بخش میشد بهش اشاره میکردن اتاق انتها دست راست. با همون روحیه قشنگ همیشگی با همه برخورد داشتن و از این همه به قول خودشون رفاقت به خودشون افتخار میکردن. منم خیلی دوس دارم انقدر محبوبیت داشته باشم که وقت های سختی این همه دوست کنارم باشن و باهم بخندیم و کلی عکس یادگاری بگیریم. با کمک یکی از دانشجویان لپ تاپ و اینترنت هم تو اتاق شون دایر شد که این چند روزه به کارها هم برسن و حوصله شون سر نره ، فکر می کنم به سوالات سایت و ایمیل های اینجا هم جواب دادن.(پاسخ های رنگ آبی). تشکر ویژه هم کردن از همه بچه هایی به هر نحوی جویای احوال شون بودن و دکتر ذاکر و مهندس شکوری عزیز که زحمت کنکوری های اینجا رو چند روزی کشیدن. خودشون هم در آخر رفتن و اون همه شیرینی و کمپوت و شکلات رو به پرستارها و پرنسل بخش دادن و کنار دست هر بیمار چند شاخه گل گذاشتن. تا سه شنبه و چهارشنبه که کار اصلی رو باهاشون دارن در بیمارستان براشون بهترین آرزوها رو می کنیم. و اما یک سورپرایز برای خودشون و همه شما دارم. یکی از شاگرداشون چند وقت پیش یک عکسی تو دفترشون پیدا کرد و اسکن ازش گرفت و متن قشنگی در موردش نوشت. الان چون میدونم خودشون حتما دارن این مطلب رو می خوانن و کنجکاو شدن، راهنمایی شون می کنم به سمت ادامه مطالب.(اعضا هم می تونن بیان و ببینن)
درباره
مشاوره های استاد افشار , مقالات مشاوره ای ,